زندگی کتابی است پرماجرا ، هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز......
وقتی برگهای پاییز رو زیر پاهایمان له میکنیم....
یادمان باشد...
روزی به ما نفس هدیه میکردند....
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
ترامن چشم در راهم............
از نوشته های یک دوست
این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوزنامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو -غزلم-شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
با رفتنت به خاک سیه میکشانیم
گفتی زمین مجال رسیدن نمیدهد
بر چشم باز فرصت دیدن نمیدهد
وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است
گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و ترا به ساحل دیدم
گفتی که برای لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پائیز
گل دادم و با ترنمت روئیدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفائیت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم
آرزویم اینست!!!
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان
و حدس می زنم شبی مرا جواب می کنی
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله های تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
سراینده:شاعران مختلف
عشق از دوست داشتن پرسید.....
فرق من و تو چیست؟ پاسخ داد: من با یک سلام شروع میشوم و تو با یک نگاه. من با یک دروغ از بین میروم و .. تو با مرگ......
عشق...
گلی است که اگر آن را به قصد تجزیه و تحلیل پرپر کنید،
هرگز قادر
نخواهید بود که آن را دوباره جمع کنید..
افسوس..آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمانی که دوستامان ندارند لجبازی می کنیم وبعد..........برای آنچه از دست رفته..
آه می کشیم......
کاش قلبم درد تنهایی نداشت ...
سینه ام هرگز پریشانی نداشت کاش برگهای آخر تقویم عشق ...
حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را ...
بی خطر پیمود و قربانی نداشت ....
هرگاه که خدا تو را به لبه پرتگاه برد به او اعتماد کن....
....زیرا یا تورا از پشت می گیرد یا به تو پرواز کردن را خواهد اموخت.... .
خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد .
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد.
دنیا را بد ساخته اند ،
کسی را که دوست داری، تورادوست نمی دارد.
کسی که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری..
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند...
و این رنج است . زندگی یعنی همین " (دکتر شریعتی)
چقدر خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه
نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه
نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره
نه به خاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار
بلکه
به خاطر اینکه اون شخص...
ارزش دوست داشتن رو داره
عشق مثل آب میمونه.....
که میتونی توی دستت قایمش کنی..آخرش یه روز دستت رو باز میکنی میبینی نیست...
قطره قطره چکیده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است......
زندگی یک آرزوی دور نیست؛
زندگی یک جست و جوی کور نیست زیستن در پیله پروانه چیست؟زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست گوش کن ! دریا صدایت میزند؛ هرچه ناپیدا صدایت میزند جنگل خاموش میداند تو را؛ با صدایی سبز میخواند تو را زیر باران آتشی در جان توست؛ قمری تنها پی دستان توست پیله پروانه از دنیا جداست؛ زندگی یک مقصد بی انتهاست هیچ جایی انتهای راه نیست؛ این تمامش ماجرای زندگیست............................
زرد است که لبریز حقایق شده است .....
تلخ است که با درد موافق شده است....
شاعر نشدیم وگرنه می فهمیدیم پائیز ، بهاری ست که عاشق شده است ...
نخواهم گل که گل بی اعتبار است.. تمام عمر گل فصل بهار است.. تورا میخواهم ازگلهای عالم.. که بوی دوست همیشه ماندگار است..........
شبی غمگین..
شبی بارانی و سرد ....مرا در غربت فردا رها کرد ....دلم در حسرت دیدار او ماند.. مرا چشم انتظار کوچه ها کرد....
تمام هستیم بود.. و ندانست... که در قلبم چه اشوبی به پا کرد....
واو هرگز شکستم را نفهمید...............
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد...........
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تااسیر غصه ی فردا نبود
کاش بودی تا نگاه خسته ام بی خبر از موج و دریاها نبود
کاش بودی تا دو دست عاشقم
غافل از لمس گل مینا نبود
کاش بودی تا زمستان دلم این چنین پر سوز و سرما نبود
کاش
بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود...........
کنار آشیان تو،،،
من آشیانه میکنم...
فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم...
کسی سوال میکند
به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم..........
می دانی عشق چیست؟
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست.
درد می دانی چیست؟
آنچه از عشق تو در سینه تنگم باقیست....................
ساده بودم که تو را ساده تجسم کردم..
بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم..
آشنا با همه پنجره های شهرم..
چون تورا
پشت همین پنجره ها
گم کردم ..........
فاصله با آرزوهای ما چه کرد ...
کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد..
فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ........
در مکتب ما رسم فراموشی نیست.
در مسلک ما عشق هماغوشی نیست.
مهر تو اگر به هستی ما افتد.
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی .....در فراق شانه هایت...
به هر خاکی رسیدم ..
تکیه کردم.............
اشکی که بی صداست..
......پشتی که بی پناهست....
......دستی که بسته است.......
...پایی که خسته است..........دل را که عاشق است.....
......حرفی که صادق است..........شعری که بی بهاست....
....شرمی که اشناست.........دارایی من است.......................ارزانی شما
زمان بس کند میگذرد...
برای آنانکه در انتظارند؛....
بس تند می کذرد...
برای آنان که می ترسند؛...
بس طولانیست برای آنان که در اندوهند؛ ..
وبس کوتاه برای آنان که سرخوشند؛
اما
ابدی است برای آنان که
عاشقند.....
گفتمش: دل میخری؟! پرسید چند؟! ..
گفتمش: دل مال تو، تنها بخند...
خنده کرد و دل ز دستانم ربود....
تا به خود باز آمدم او ..رفته بود.. دل ز دستش روی خاک افتاده بود..
جای پایش روی دل جا مانده بود.......
موج اگر می دونست که ساحل هیچ وقت دستش رو نمیگیره..... هرگز.. نفس نفس ..
نمی زد برای رسیدن ......
غروب شد .. خورشید رفت .. آفتابگردان به دنیال خورشید می گشت .. ناگهان ستاره ای چشمک زد .. آفتابگردان سرش را پایین انداخت .. گلها هرگز خیانت نمی کنند
عشق هیچ چیز نمی دهد الا خودش و هیچ چیز نمی ستاند الا خودش
عشق مالک هیچ چیز نیست و در تملک هیچ چیز در نمی آید
چرا که عشق را عشق کافی است.
خلیل جبران
Love gives naught but itself and takes
Naught but from itself
Love possesses not nor would it be possessed
For love is sufficient unto love
Kahlil gibran
آن قدر بیا ،که مفهوم انتظار را درک کنی !
و شوق رسیدن را !
بیا ..
آن ته ،
سه کنج دیوار ..
مرا خواهی دید !
اناری سرخ در دست ،
خیره به چشمانت ،
در آرزوی یک ثانیه با تو بودن ،
منتظرت هستم.....................
کسی ندانست گریه هایم برای توست؟
کسی ندانست گریه هایم برای چیست؟
بغض گاه و بی گاهم...سکوت جدایی
باران اشکم....دشت تنهایی
از تو شروع شد...اغاز یک هجرت
هجرت تو...بر ساعت زمان نقش بست
خواهش من...از رویای خواستنت گذر کرد
در گذرجاده تنهایی... بدون تو
بدون تمام یاد گاریهات
رفتن از تو نبود...رفتن از خودم بود
از ا لتما س های کودکانه قلبم
که دیوانه وار دلتنگت شده بود..............
به امید سحر می مانم امشب